سه نکته از این روزهای دولت دکتر روحانی

این روزها ایرانیان در دولتی زندگی می کنند که دیگر دکتر روحانی ریاست آن را بر عهده دارد و خبری از احمدی نژاد و یارانش نیست. اما هنوز هم بسیاری از ما در توهم دولت قبلی هستیم . هنوز هم باورمان نشده که این هشت سال با همه فرازو نشیب هایش به پایان رسید و این روزها قرار است که کلید های روحانی قفل های این هشت ساله را باز کنند. از این رو ذکر این نکات برای دوستان فعال در عرصه سیاست و اجتماع قابل تامل به نظر می رسد.

حس توطئه را فراموش کنیم

هنوز بسیاری از فعالین سیاسی، اجتماعی بواسطه روزهای سختی که به بخاطر کمرنک شدن نقش احزاب ، انجمن های مردم نهاد و البته بسته شدن دهان منتقدان تحمل کرده اند، نتوانسته اند به گفته های دولت مردان جدید اعتماد کنند و کوچکترین حرف های آنان را بی انگیزگی و بی اعتمادی برای روزهای اینده و حتی ادامه روند روزهای قبل می دانند. برای مثال در انتخاب وزیران نام هایی به چشم می خورد که شاید برای بسیاری از جوانان فعال در عرصه سیاست و اجتماع قابل دفاع و اطمینان نباشد. اما توجه به این نکته ضروری است که این انتخاب ها نه از بر ادامه روند روزهای گذشته است، که از اجرایی شدن مفهوم اعتدال است. این مفهوم اعتدال خواهی به ما می آموزد که می بایست با پاکسازی روزهای گذشته در فکرو ذهنمان امید را در دل خود زنده و حس توطئه را فراموش کنیم.

برای داشتن امتیازهای بزرگ باید از حداقل ها گذشت

این روزها هرآنچه از سخنان دولتمردان جدید و بخصوص در راس انها دکتر روحانی بر می آید این است که برای داشتن امتیاز هایی بزرگ می بایست از امتیاز های حداقلی گذشت . این نکته در انتخاب و پیشنهاد وزرای کابینه نیز به شکل خوبی نمایان شد. از این مهم مثالی بهتر اینکه در رابطه با کشور های جهان نیز نباید برای همیشه درب را بر روی یک پاشنه چرخاند و مناسب است در بسیاری از مواقع علی الرغم حفظ منافع ملی از مواضع حداقلی خود کوتاه آمد.

برای همبستگی راه سختی در پیش نیست

در مراسم تحلیف ریاست جمهوری یازدهمین، دکتر روحانی بر خلاف رئیس دولت قبل نشان داد که می توان با صحبت های معقولانه و با استدلال های محکم وقوی به جای شنیدن دو دو از نمایندگان در مجلس ( نشانه اعتراض نمایندگان مجلس به سخنران) کاری کرد که احسنت شنید؛ تا در اجرای مواضع اش استوار تر و به داشتن حامیانی بیشتر از قبل خرسند باشد.باید گفت که روز تحلیف رئیس جمهور یازدهم نقطه مقابلی در مقابل یکشنبه سیاه بود. اگرچه نمایندگان همان نمایندگان قبلی هستند، باید دریافت دکتر روحانی توانایی ویژه ای در همراه کردن وکلای مردم با خود دارد که تنها و تنها این هدف با داشتن کلامی متین و معقولانه امکان پذیر است. دکتر روحانی نشان داد برای ایجاد همبستگی های بیشتر و بهتر راه سختی در پیش نیست و می توان منتظر روزهای خوش آینده بود.

پی نوشت: نوشته من، منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد،روزنامه صبح ایران در تاریخ یکشنبه 20 مردادماه

بازگشت به خود واقعی

این روزها برای نوشتن شوقی دیگر دارم. برای گفتن انچه در این سال ها فرو بردم و چشمانم را خیره در چشمان یکسری از ادمهای پرمدعا کردم و گفتم لا اله الا الله.

این روزها دوباره نوشتن را از سر می گیرم. تا "زبان بسته شدن" به دیگر عادت هایم اضافه نشود. این روزها می نویسم تا پس از گذران نامردی های این روزگار و مردمانش، خود واقعی خود باشم.

تجربه

دیشب شاهد یک مقتول بودم که قاتلش فرار کرده بود. در نزدیکترین فاصله ممکن به محل زندگی ام.

منم مخوام!

مخوام بیدونم اگه قرار بود چینی ها به مدال آوراشون سکه هدیه بدن چطو مشد. تا دیروز ۱۴۶ مدال که به عبارتی می کنه ۲۱۹۰۰ سکه طلا.
راستی اگر قرار بود به هر مدال آور زنی که اولین مدال رو آورده ۵۰ تا اضافه تر هم بهش بدن. فکر کنم که اتفاق جالبی در چین رخ مداد.
در ضمن اگه قرار بود به اون ورزشکار چینی که ۶ مدال طلا در ژیمناستیک آورده در ایران سکه بدن*چندتا می دادن ۹۰۰ تا یا ۱۵۰ تا رو می دادن و مگفتن تکراری قبول نیست.
به هر حال نوش جونشون ولی نمیدونم، یه حسی مگه منم مخوام!
*بدن= بدهند

گلوله

وبلاگی گشوده ام به باغی دیگر با عنوان گلوله.

کــیــفــور شـــدیـــم

پنج شنبه و جمعه را در کنفرانسی گذراندم درباره تبلیغات و بازاریابی. دو روز متفاوت و خوب. یک سخنران از استرالیا و سه سخنران از انگلیس.
آنچه باعث شد تا این دو روز برای همیشه در ذهنم ماندگار شود، تمجید یکی از سخنرانان درباره نحوه تبلیغات گروه پیشگامان و نمایش تیزری از تبلیغات این گروه.
تونی آندرسون با سوابقی همچون مدیر بازاریابی و فروش مایکروسافت  تیزر تهیه شده از سوی روابط عمومی گروه پیشگامان را هم ردیف کارهای بین المللی خواند.
وصله:برگزاری چنین کنفرانس هایی در ایران و بخصوص در یزد کاری بس ارزشمند بود.

جـــرقه

داستان وبلاگ نویسی من هم شده داستان رستم و سحراب
بگذریم!
چند وقتی هست احساس می کنم همه چیز عجیب غریب شده.کارها روال عادی که نه ولی غیر عادی هم طی نمی کنه.ته مطلب رو بگم من همیشه منتظر یه جرقه هستم.نمی دونم چرا این جرقه لعنتی زده نمیشه.
دارم کلافه میشم. منتظر باشید اگر جرقه زده شد حتما بهتون میگم.
وصله: دوستی دارم که اعتقادش اینه:
ای تو که دست رد به سینه ما زدی / برو،برو که به بختت لگد زدی

سفر یـــــکــــروزه

سفری یک روزه را گذرانده ام،همراه با دوست خوبم. فارغ از هرگونه خستگی اینک در یزد هستم. سفری که برآیند خوبی در آینده خواهد داشت. منشا نوشتن از این سفر اما، دیداری اتفاقی بود. رضا رادیدم.خیابان ولیعصر.پس از حداقل یک سال و اندی.
موهایش بیشتر از قبل سفید شده بود. سرو حال تر از آنوقتی که از یزد رفت. دوباره یاد آن روزها افتادم. یادش بخیر.چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید. برعکس اون روزها که ساعت ها در کنار هم بودیم.

زن ها اینور،مردها اونور

در سخنرانی که استاندار یزد چندی پیش ایراد نموده گفته است که زنان و مردان کارمند در ادارات دولتی طی فرصتی دوماه از هم جدا شوند، در ابتدای امر باید گفت حجاب و عفاف از موضوعاتی است که همینک جامعه ما نیاز مبرمی به آن دارد ولی آیا این طرح آقای استاندار به ثمر خواهد نشت وآیا اینکه عواقب این تصمیم در نظر گرفته شده است. اینک چند سوال از آقای استاندار.
آقای استاندار بعد از اینکه زنان و مردان کارمند در ادارات دولتی جدا شدند ، یک مرد برای کاری به آن اداره مراجعه می کند و می بایست در آن اداره ساعتی را برای این امر صرف کند به نظر شما کار آن مرد هیچ ارتباطی به کارمند زن و در یک اتاقی که شاید زن های دیگری هم باشند برنمی خورد و اگر خورد به نظر شما مرد مراجعه کننده از مرد همکار شما چشم پاک تر هست و یا طوردیگری تفسیر می شود با اینکه به دلیل اینکه مدتش کم است اشکال ندارد.
آقای استاندار تصور کنید در اوضاعی بدتر زنی جوان کاری در یک اداره دولتی دارد و می بایست وارد اتاقی شود که چندین مرد سبیل در سبیل نشسته اند نظر شما چیست ، شما باید بدانید این چه تفاوتی با حضور کارمندان زن و مرد در یک اتاق دارد. آیا آن زن جوان تفاوتی با زنان کارمند همکار شما دارد و یا آن کارمندان رفتاری دیگر دارند یا آن زن.
آقای استاندار مگر در دین مبین اسلام اصل بر برائت نیست ، این کار شما نشان دهنده چیز دیگری و یعنی دیگر برائتی وجود ندارد .به نظر شما این تصمیم توهین به کارمندان زحمتکش دولت به حساب نمی آید.
آقای استاندار به نظر شما برای فرهنگ سازی در زمینه حجاب بهتر نیست کارهای دیگری انجام بدهیم.بهتر نیست از سخنرانی هایی که ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد خودداری کنیم ، بهتر نیست به طور غیر مستقیم عمل کنیم ،بهتر نیست برای آنچه برای آن تلاش می کنیم ارزش بیشتری قائل شویم.
آقای استاندار که تلاش شما همواره مایه افتخار ما یزدی هاست باشد که رستگار شوید.

شنیدن کی بود مانند دیدن

بعد از مدت ها فرصتی پیش اومد تا فارغ از کار و مسائل همیشگی و به همت و اجبار خانواده به تماشای مرده شور برم. برای شروع بگم که بد نبود. مخصوصا استفاده از فضایی که تا به حال در کارهای یزد انجام نشده بود. از همینجا می تونم بگم کار اجرای دکورش عالی بود. اما نمی دونم چرا نویسنده کار اصرار زیادی به استفاده از جمله گ ه خوردن داشت. نمی خوام مدعی فرهنگ باشم ولی اگر تئاتر یک کار هنری و فرهنگی است چرا اینچنین دیالوگ های باید ردو بدل بشه.شاید هم به خاطر اینه که ذات تئاتر اینطور هست که رک حرف می زنه. بخونید اینطوری : بازیگر مرد:بگو گ ه خوردم،بازیگرزن بعد از کمی انکار از گفتن: گ ه خوردم و دوباره بازیگر مرد: نوش جون، دور دهنت هم پاک کن. جالب اینجا بود که در پایان، کارگردان کار از عدم عقد قرارداد مسوولین صحبت می کرد،برام خیلی جالب هست بدونم مسوولین این کار رو دیده اند یا نه.
وصله: از همه دوستان به خاطر نقل قول کامل دیالوگ ها عذرخواهی می کنم.

چند خطی برای نیما

تا به اینجا هنوز درباورم نیست که دیگر نیما نیست.نیما را اولین بار با کوله باری از کتاب دیدم،دوستی ما آغاز شد. فقط می توانم بگویم اوج دوستی ما در روزنامه خاتم بود.
نکته تاسف بار دوستی من و نیما اینکه، زمانی که قرار بود به خویشاوندی برسد، نیما دیگر نبود.به جرات می توانم بگویم فراموشش نخواهم کرد.
وصله: مسابقات تنیس گرامیداشت نیما مسرت برگزار خواهد شد.

در انتظار آینده

داستان به چند سال پیش برمی گردد،روزهایی که در روزنامه ای جنجالی روزگاری داشتیم،ان روزها روزهایی بود برای در اوج بودن ،روزهایی بود برای روزنامه نگار بودن،برایم جالب بود با دست پس زدن و با پیش کشیدن برای ادامه حیات این روزنامه .روزنامه ای که در حرف مستقل و در اسم پیشینه ای سیاسی داشت.روزهای زیادی از آن روز گذشته است، دیگر اثری از آن نشریه نیست، انچه مانده است چند ورقی از آرشیو صحافی شده برای تکرار خاطرات.
یادم هست روزی که دیگر قرار نبود انتشار این نشریه ادامه داشته باشد،یادم هست روزی که همه، نگاه به هم، مات و مبهوت برای جدایی از آنچه ساخته بودیم، بغض داشتیم. هیچکس برای بودنش تلاش نکرد چراکه باید تمام می شد،این تمام شدن پایان یک پروسه براندازی بود. بیکاری یک عده از جوانانی که هنوز هم بیکارند هنوز هم در تلاش روزهایی هستند که برای موفقیت کوشیدند وکسی برای آنان ارزشی قائل نشد. تکرار همه این خاطرات در روز خبرنگار داغی تازه برای دل و زبان آنانی است که از بین رفتن تلاش چند ساله خود را دیدند. روزنامه خاتم با تحریریه ۱۵ نفره تعطیل شد.
خوشحالی مدیرکل وقت اقای عجمین را یادم هست، احساس بی خبری ای از تعطیلی تنها رونامه یزد که به صورت حرفه ای منتشر می شد.
روزنامه خاتم تعطیل شد، روزنامه خاتم برای همیشه رفت تا در تاریخ مطبوعات یزد جا خوش کند.

اما امروز، اما حالا که روز خبرنگار است اما حالا ...
سخنم با نفری است که می داند و به روی خودش نمی آورد،نفری که نمی خواهد واقعیت را پذیرا باشد. آری کیفیت برای همیشه از مطبوعات یزد رفت،این را می گویم تا هرکس خلاف این مدعا را اثبات می کند پا به میدان بگذارد.
آقای مدیرکل فرهنگ و ارشاد
ای کاش در آن جلسه بودم ، شاید می توانستم لابه لای آن کاغذها،برای یافتن کاغذ مورد علاقه شما کمکی کنم تا شما به حرف های مهمانانتان توجه کنید و آن جواب را به آنها ندهید؛(حالا من چه کار کنم) شما نباید کاری کنید ، کسانی هستند تا در آینده قضاوت کنند وبرای همیشه مارا ستایش خواهند کرد،دانستن اینکه چرا لبان فرخی یزدی را دوختند کار بسیار ساده ایست،چون حرفی زده بود و چیزی نوشته بود که به مزاق دولتی ها خوش نیامده بود.اما فرخی یزدی یک نفر بود.شما چطور که دهان چندین نفر را دوختید،حتما می گویید ارتباطش در چیست، ارتباطش در آنچه از بی خبری شما می گذرد هست.روزگاری آیندگان  از ما نامی نیک خواهند برد و ما را جزو تاریخ مطبوعات یزد ثبت خواهند کرد که دیگر اثری از شما که هیچ اثری از میز شما و ان کاغذ های شما هم نیست .برایتان از خداوند متعال آنچه تا به حال نداشته اید تقاضا دارم ، تا شما را به طمع های جدید زندگی که همانا دیدن واقعیت هاست پیوند دهد.
فقط یک سوال از شما دارم ، شما در یزد کسی را می شناسید که در جشنواره مطبوعات کشوری رتبه ای داشته باشد،آیا در این مورد تحقیق کرده اید؟ ما برای آنچه تلاش کرده ایم خرسندیم.
در آخر بدانید که اشتباه دیگری را تکرار کردن اشتباه بزرگتری است و شما مرتکب چنین رفتاری شده اید،به گذشته نگاه کنید انچه در مورد دیگران می گویند درباره شما هم خواهند گفت ، پس از خدا غافل نشوید.

دينداري مبارز و عاشق

این مطلب را برای روزنامه تهران امروز در روز پنج شنبه دهم تیرماه نوشتم:
مراسم ترحيم پدر محمدرضا عارف از جمله نشست‌هايي بود كه در روزهاي پرماجراي سياست ايران، باز هم چهر‌ه‌هاي اصولگرا و اصلاح‌طلب، موافق دولت و منتقد دولت را در كنار هم نشاند. اگرچه اين مراسم بي‌حاشيه نبود و حضور كروبي و تجمع دانشجويان عليه وي و همچنين برخي اعتراض‌ها به اسفنديار رحيم‌‌مشايي، در رسانه‌ها بازتابي وسيع داشت و وجه ديگر مراسم، يعني احترام همه سلايق سياسي به محمدرضا عارف نيز مورد توجه برخي رسانه‌هاي ديگر قرار گرفت ولي بدون شك بايد از زندگي و منش پدر معاون اول دولت اصلاحات يعني ميرزا احمد عارف، به عنوان وجه مغفول اين ماجرا نام برد.
پدری که در همه سال‌های حضور محمدرضا عارف در عرصه سیاست، بي‌علاقه به امر سياست و دلبسته مذهب، در گوشه مغازه‌اي كوچك در بازار قديم يزد، به فروش فرش‌هاي كهنه و دستباف مشغول بود.
جالب اينكه برادر معاون اول اصلاحات نيز در اين مسير پدر را ياري مي‌بخشيد و بي‌توجه به رانت‌هايي كه ممكن است در پايتخت از صدقه سر حضور برادر بزرگ‌تر نصيبش شود، بودن در كنار پدر را خوشتر و به صواب نزديك‌تر مي‌دانست و اين منش پدر بود.
مردي كه کسبه بازار قیصریه خیابان امام یزد درباره او چنین می گویند:«60 سال بود که در مراسم روضه‌خوانی، پای منبر چای تعارف می‌کرد و خود را غلام امام حسین(ع) و ائمه اطهار می‌دانست.» برای پیرمردی 81 ساله، 60 سال غلامی امام شهيد را چونان عشقی ديرينه، همواره سرزنده نگاه داشت. عشقی که پای او را به‌واسطه برپایی مراسم روضه خوانی به ساواک هم باز کرد. تا خود را در بین بازاریان و‌اشنایان سربلند سازد.
مجالس روضه خوانی و روشنگری ای که در منزل او در سال‌های قبل و بعد از انقلاب برگزار کرد، خانه او را به پایگاه دانشجویان، دانشگاهیان و فرهیختگان انقلابی یزد و کشور تبديل كرد.
میرزا که در محله مالمیر، یکی از محله‌های قدیمی شهر یزد به دنيا آمد، از 16 سالگی وارد بازار کار شد. ابتدا دکان ریسمان‌فروشی داشت و 40 سال گذشته را در مغازه‌ کوچك فرش‌فروشي، به سر برد. او كه از جمله بازاريان اصيل يزد بود، در همه سال‌هايي كه پسرش، محمدرضا عارف يا بر صدر بود يا در حاشيه، در محفل و جلسه‌اي دولتي حاضر نشد و عطاي سياست را به لقايش بخشيد. اين نكته در مراسم ترحيم مورد توجه و تاكيد سخنران مراسم نيز قرار گرفت.

وصله:برای دیدن روزنامه اینجا را کلیک کنید.

خاطرات...

به لطف یکی از دوستان قدیمی سری به روزنامه های قدیمی ام زدم،مرور خاطرات کمی آزرده و کمی خوشحالم کرد.آزردگی از جهت پایان یافتن آن روزها و خوشحالی از جهت ایفای نقشی قابل قبول برای ثبت وقایع چندین سال اخیر یزد.
با ورق خوردن روزنامه ها خاطرات هم ورق خورد،خاطراتی که تکرار شدنی نیست.

تشکر

چند وقتی تغییرات خوبی حاصل شده، راضی کننده تر از قبل که مطمئنا بهتر و آراسته تر از قبل هم هست. مصاحبت با دوستان قدیمی و آشنایی با دوستی جدید چهره خسته ام رو شاد تر کرده.اما در این روزهای سختی که گذشت یک نفر با صبوریش من رو تحمل کرد. از همسرم ممنونم که تو این روزهای سخت کنارم بود.

آه

دلم برای خودم می سوزد.

خدا خیرت بده عباس آقا!

امروز خبری را خواندم،8 نشريه جديد مجوز انتشار گرفتند.مثل همیشه سراسیمه رفتم تا شرح خبر را بخوانم.هیچ مجوزی برای یزد در کار نبود.مهمتر آنکه تنها توقیفی جدیدترین جلسه معاونت مطبوعاتی وزرات ارشاد مربوط به یزد بود.
نشریه سروابرکوه به دلیل"جعل عنوان و انتشار نشريه بر خلاف زمينه و گستره توزيع، مصوب هيأت نظارت بر مطبوعات و استفاده ابزاري از افراد، مشمول بند ب ماده 7 و بند 10 ماده 6 قانون مطبوعات شناخته شد و مقرر گرديد به استناد تبصره ماده12 آن قانون، توقيف و موضوع جهت پيگرد قانوني به مرجع قضايي ارسال شود."
راستش را بخواهید وقتی آخرین شماره از این نشریه را دیدم. بسیار تعجب کردم.اول که متوجه نشدم نشریه سرو ابرکوه است،چون لوگوی تیتروار آن از لوگوی سرو ابرکوه بزرگتر و به چشم تر بود. فقط می تونم بگم خدا خیرت بده عباس آقا.آخه عباس-الف  کار دست نشریه سرو ابرکوه داد.از آقای قدیریان بعید به نظر می رسید به هرکسی اعتماد کنه. آقای قدیریان ! راستی یه سوال عباس آقا تا حالا سابقه ای در عرصه مطبوعات داشته یا نه؟
وصله: نشریه میبد هم به خاطر چاپ عکس بستگان شاه تذکر گرفت.
وصله در وصله: به نظر می رسه نظارت بر مطبوعات یزد خیلی جدی تر از گذشته شده باشه.

اقتصاد من

اصلا کاری به کار محمود و دولتش ندارم ."اقتصاد من" وضعیت قرمز را نشان می دهد.

رنگ قرمز

بالاخره تموم شد.منظورم رنگ قرمز تقویم روی میزه. روزهای قرمزی و بی روحی که انگار مثل خوره تمام جسم آدم رو می خوره. منظورم تعطیلاته. تعطیلاتی که اگرچه این روز های میانی اش رسمی نبود ولی از رسمی بودن هم بدتر بود.۱۳روز سردرگمی برای همه چیز. مطبوعات، ادارات، دولت و در آخر ملت.
یه سوال،مگه روزهای تعطیل به نوعی روز آرامش و استراحت نیست پس چرا با رنگ قرمز (رنگ تنش و خشونت) از بقیه روزها تفکیک می شه. حتما با خودتون می گید رنگ هشداره ، آخه مگه آدم برای روزهایی که قرار آروم وراحت باشه هم نیاز به هشدار داره.
وصله:شاید تو این روز ها و تو این وضعیت یک نیاز اساسی باشه
.

سال نو

سال نو شد و مثل همیشه نتونستم مرتب بروز کنم.اول سال نو همگی مبارک باشه. امروز که داشتم وبلاگ ها رو  می خوندم دیدم  رضا بروز شده همینطور دیدم تو وبلاگ یزدنگار مطلبی بروز شده -بگذریم که کی نوشتتش- که درخور حال منم هست. این روز ها یا بهتر بگم این چند وقت انگار همه با هم قهرند . همه اونایی که روزی هم ردیف و هم نفس کار می کردندو یک هدف داشتند. ولی الان چی . هیچ کس در پی دوست دیرینه اش نیست. باخودم می گم عجب دنیایی شده .
یادش بخیر اون روزهایی که گذشت و دیگه تکرار نمیشه.

بی رمق

نمی دونم، این روز های پایان سال داره به اندازه همه روزهای سال تلافی می کنه، روز های خشن،بی مروت و بدجنس.حالا که اینجور شد دوستش ندارم .راستی سال آینده سال ببر هست تا یادم نرفته بگم ببری باشی ببرم،آهو باشی آهوتم.

وصله:
تو این وانفسا خبری شنیدم ، برام جالب بود
از دوستان حرفه ای خودم عذرخواهی می کنم که خبرش زرده.

تعلیق

این روزها اوضاع بمانند سابق نیست.گیج شدم. متوجه آنچه دورو ورم در حال گذر است نیستم.چیزی كاري حرفي دلم را گیرانداخته که چه می شود.نه خسته و نه شاد چیزی شبیه یک تعلیق بامزه ی سخت.

باید موظب باشی!
همواره تو یک گاو پرشیر نیستی
شاید وقتی برسد که تو دیگر باید
برای ذبح شدن آماده شوی.

وصله: چند خط بالا اثر یک جو گیر شدن ساده است زیاد جدیش نگیرید.

وزیر،خبرنگار و خبرگزاری از نوع دولت دهم

وزیر جهاد کشاورزی در یکی از بازدید ها به همراه خبرنگاران،این عکس توسط خبرگزاری فارس منتشر شده ،به نظر شما اگر این عکس هرکجای دیگه بود وطرف مقابلش وزیر نبود اسمش می شد چی ؟.راستی اون آقای محترم هم راهی دیگه برای عبور نداشته که داره با زور اونجا رد می شه.

 

مشک خوشبو

چند روز پیش بود که برای صفحه آرایی نشریه پیک خاتم مقدمات رو آماده می کردیم ، قرار بود شماره دوم رو صفحه آرایی کنیم ولی یک دفعه برنامه عوض شد و جای خودش رو به یک ویژه نامه گزارش عملکرد دولت در شهرستان خاتم داد. الان ۳ روزی هست کار تموم شده و لی هنوز چاپ شدش رو ندیدم . شاید اصلا چاپ نشده باشه ولی تنها چیزی که می تونم بگم اینکه:مشک آن است که ببوید نه آنکه عطار بگوید.
وصله:این وصله ها به ما نمی چسبه که سیاسی نویس باشیم.

حس تازه

نشسته بودم، صدایی گفت بنویس ، ناخداگاه به سراغ بلاگفا رفتم و اینک می نویسم برای خودم و برای آنهایی که دوستشان دارم.می نویسم چون دوستش دارم. دوستش دارم نوشتن را.برای حس تازه خودم جشن می گیرم .روزهای بعدی و کامنت های بعدی امید بودن را تقویت می کند.
وصله: نوشتن در فضای مجازی آن هم دراین دوران، بس مشقت بار است.

چقدر احمقانه!

سرمربي تيم تربيت يزد:
از آلكس فرگوسن هم بهتر هستم

خبرگزاري فارس: سرمربي تيم تربيت يزد گفت: من از آلكس فرگوسن و خيلي از مربيان ليگ برتر ايران بهتر هستم.
سرمربي تيم فوتبال تربيت يزد در گفتگو با خبرنگار فارس گفت: يزد پتانسيل بالايي در زمينه فوتبال دارد كه تا بحال كسي آن را درك نكرده و فصل پيش براي نخستين بار، من 9 بازيكن يزدي را در تركيب ثابت قرار دادم و آنها نيز ثابت كردند كه قابليت‌هاي بالايي داشته و مي‌توانند در پيشرفت فوتبال يزد بسيار موثر باشند.
حسين قزل‌سفلي در ادامه افزود: حق فوتبال يزد حضور قاطع در ليگ برتر است و به خاطر علاقه و تعصبي كه به يزد داشته و دارم با مديران اين باشگاه قرارداد سفيد امضا مي‌كنم و به كمك تك تك يزدي‌ها امسال بار ديگر اين تيم را روانه ليگ برتر كشور خواهيم كرد.
وي گفت: از مسئولين و مردم يزد مي‌خواهم كه با تمام توان اين تيم را حمايت كنند تا مشكلي سد راه ما براي رسيدن به ليگ برتر نشود.
اين مربي درباره انتقال عليرضا بيك زاويه به پيام خراسان و بهنام بيرانوند به راه آهن اظهار داشت: از انتقال بيك زاويه خيلي خوشحالم و به توانمندي ساير بازيكنان يزدي نيز اميد دارم و يقين دارم كه علي بيك مي‌تواند به تيم ملي نيز دعوت شود، همچنين در تلاش هستيم تا بهنام بيرانوند را كه با راه آهن قرارداد بسته را به اين تيم بازگردانيم.
لینک خبر

بازم تولدم مبارک

حداقل پارسال یکی بود با شوق و ذوق تولدم رو بهم تبریک بگه ولی امسال چی ؟ ولی امسال چی ؟ نمی دونم . این پست مربوط به پارسال درست همین روز است ، بخونید تا براتو بیشتر توضیح بدم.

(( آقا جون اصلا چه اشکالی داره که خود آدم برای روز تولدش ، خودش رو غافل گیر کنه، مگه قرار آسمون به زمین بیاد ، نه آقا جون هیچ طور نمی شه . نه آسمون به زمین میاد و نه زمین به آسمون ، پس:
چراغ ها را خاموش می کنم ، ناگهان چراغ ها را روشن می کنم ، خودم برای خودم هورا می کشم وبا خودم روبوسی می کنم ، فرزاد جان تولد ۲۱ سالگی و این ۲۰ سال از عمرت مبارک. بعد به خودم می گویم : خیلی ممنون ان شاالله که ۱۰۰ سال زنده باشی و سایه زیر پاهات همیشه دنبالت بدود.
بعد می روم می شینم و کیکی که از لبنیاتی سر کوچه خریدم را از بسته اش بیرون می آورم ، هنوز گاز نزدم سریع به بسته اش نگاه می کنم تا خدایی نکرده تاریخ گذشته نباشد. صبر کنید ، نه نیست ، بفرمائید دهانتان را شیرین کنید. بعد می روم هدیه ای که برای خودم خریدم را می آورم. ولی نه هدیه ای که من برای خودم خریدم آوردنی نیست . به خودم قول می دهم که اگر تو ۲۱ مین سال زندگی ام پسر خوبی باشم سعی می کنم به بزرگترین آرزوم-کور خوندی قرار نیست اینجا بگم- برسم ، دوباره با خودم روبوسی می کنم و ادامه کیکم رامی خورم.
نه صبر کن ، صبر کن . داره یه اتفاقی می افته ، خدای من آسمون داره به زمین نزدیک میشه یا زمین به آسمون . عجب کاری کردم که خودم خودم رو غافل گیر کردم.
خدایا:
ساعت هایی است که ۲۱ سال زندگی من آغاز شده ، تو به بزرگی اید وبه عظمت کمک کن تا روزهایی خوشی در انتظارم باشه و بتونم بنده ای بهتر از قبل برات باشم . خدایا کمک کن حداقل اگر خوب نیستم ، بد هم نباشم . خدایا .راستی یادم رفت ، شمع ها رو فوت کنم . پف...))

بله این از روز تولد یکسال قبل من ، امسال که ۲۲ ساله شدم اوضاع از یه جهتی از قبل بهتره و جهتی از قبل بد تره ، مهمتر اینکه به قولی که به خودم داده بودم عمل نکردم ، -کورخوندی قرا نیست چیزی بگم- به هر حال امسال حال و حوصله تولد گرفتن ندارم .
هیچ گفتن بهتر از نیمه کاره گفتن. باشد تا سال بعد و عدد۲۳
فقط یک چیز از پارسال برام مانده است :
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت    
نه زندگی را برای زنده بودن .

خروس بي محل

داستان منحل شدن انجمن صنفي روزنامه نگاران ،‌ يكباره وارد فاز جديد شد ، مصاحبه هيئت مديره و اينكه به مجامع بالا دست شكايت خواهند كرد خبر از احقاق حق اعضا دارد ،‌ ولي مهم آنكه دولت نياز خاصي به اين چنين تشكل ها ندارد ، نمونه اش همه تلاش هايي بود كه در يزد صورت ،‌البته نه يك بار بلكه چنديدن بار و به هيچ جايي هم نرسيد ، انگار همه از يكجا جمع شده خبرنگاران واهمه دارند ،‌به هر حال در آستانه روز خبرنگار قرار گرفتن شايد اتفاقات جالبي را رقم بزند ،‌ هداياي پارسال كه وعده و وعيد آن را آقاي مفيدي در كنفرانس مطبوعاتيش همراه با هزاران وعده وعيد ديگر اعم از اعزام كاروان خبرنگاران به نمايشگاه مطبوعات هنوز درگوشمان است ، كار از گلايه و ناراحتي گذشته فقط منباب يادآوري بود و سوابقي از پايمال شدن حق خبرنگاران ،‌ تكليف امسال هم معلوم است ، سفره اي پهن مي شود و عده اي كه چه عرض كنم ، يك تعدادي بر سر آن خواهند نشست.حالا اين سفره امسال كجا باشد خدا داند.به نظرم انجمن صنفي خبرنگاران را بشود به عنوان آخرين بازمانده ها از "خروس هاي بي محل"نزد دولت تلقي كرد ، كه بايد محلي براي آنها تعيين مي شد.

مادر

امروز ، روز مادر است ، روز همه مادر هاي خوب دنيا ،‌ روز همه اونهايي كه براي بهتر زندگي كردن ما بچه ها مي سوزند و مي سازند ،‌ روز محبت و روز ايثار و فداكاري روزي كه شايد نشه در رسته هيچ يك از روزهاي سال قرارش داد.مادرم و مادربزرگم روزتون مبارك.

پي نوشت: البته امروز روز زن هم هست ، كه به من مربوط نمي شه ، لطفا جهت كسب اطلاعات بيشتر به وبلاگ هايي سر بزنيد كه متاهل هستند.

پي نوشت ۲ : البته كساني هستند كه براي ديدن فرزندانشان اشك مي زند ، ‌اونهايي كه غصه دلشون رو غم زده كرده ، مادرم ، مادربزرگم روز شما ها هم مبارك.  براي همه مادر هايي كه از بين ما رفتند هم ، دعا مي كنيم.

درد

درد تمام وجودم را گرفته است، يك روز خبر از سرداري مي دهند كه فلان كرده ،‌ يك روز خبر از معاوني رئيس دانشگاهي مي دهند كه فلان كرده ،‌مگر اينجا ايران نيست،‌ناخود آگاه درد تمام وجودم را پر مي كند.نمي دانم به چه علت ! ولي اي كاش حداق مدعي و منادي اسلام نبوديم حداقل اي كاش رئيس جمهوري كه اين دست نشانده ها را برسر كار گذاشته جواب مي داد . البته اگر تنها و تنها احمدي ن‍ژاد  از اداره كشور بدست امام زمان حرف نزند از او ممنون خواهم شد ، چراكه ما ايراني ها اگر پايمان گير بيفتد ناعوذ و بالله پاي امام زمان هم به وسط مي آوريم . درد تمام وجودم را گرفته است ،‌به شك هستم كه اينجا ايران است،‌به شك هستم كه اينجا ايران است. دلم مي خواهد با دو ناخن شصت و سوابه ام ..... را خفه كنم ، فقط حرف ،‌ فقط حرف ،‌ فقط حرف.
پي نوشت:اين هم نمونه جديد مثال "رطب خورده منع رطب مي كند"  كه در پست قبلي نمونه اي از آن را نوشتم.هنوز هم حس نفرت از روزها مرا به خفگي نزديك مي كند.